فرهنگی مذهبی

آبروی خاک ما بی‌تو تا دنیاست، دنیایی نداریم چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم ای سایه‌سار ظهر گرم بی‌ترّحم! جز سایة دستان تو، جایی نداریم تو آبروی خاکی و حیثیّت آب دریا تویی، ما جز تو دریایی نداریم وقتی عطش می‌بارد از ابر سترون جز نام آبی تو، آوایی نداریمشمشیرها را گو ببارند از سر بُغض از عشق، ما جز این تمنایی نداریم! ........... . . . . . . . . . . . . ....... صفای قدم یار به صفای قدمت دیدة گلزار شکفت گل لبخند به شوق آمد و بسیار شکفت خنده‌ها بر لب صد پنجرة باز نشست روشنی‌ها به دل پنجرة تار شکفت مژدة آمدنت پشت جفاکار شکست آتش عشق تو در سینة احرار شکفت غم دنیا ز دل خلق جهان پای گرفت انتظار فرجت گل شد و صد بار شکفت در غم عشق تو می‌سوخت دل خلق جهان آمدی این دل ما چون رُخ ازهار شکفت چه مبارک سحری بود که از فیض رُخت با غ‌ها جمله به رقص آمد و گلزار شکفت . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . بهار سبز در جمکران چراغ دیده برافروز یارِ ما اینجاست فروغ روشن شب‌های تار ما اینجاست مباش بی‌خبر از روزگار رفتة خویش امیدهای پر از انتظار ما اینجاست به دشت سینه برافروز پرچم توحید که جلوه‌های گل نوبهار ما اینجاست به لاله‌های چمن حسرت زمانه مخور که عاشقانه‌ترین لاله‌زار ما اینجاست رها مکن دل خود از حریم حضرت دوست که مایة شرف و اعتبار ما اینجاست چه می‌خوری غم ایام بی‌قراری را که نکهت گل سرخ بهار ما اینجاست . ... . . . . . . . . . . . . . . . . . .تشنة نگاه کوچه‌ها تشنة نگاه تو‌اَند عاشق جلوة پگاه تواَند تو مگر آیت خداوندی همه چشم‌انتظار راه تواَند در طلوع دوبارة خورشید مست دیدار روی ماه تواَند تو شمیم طلوع گل‌هایی اشک چشمان ما گواه تواَند جلوة دلکش نماز تویی مسجد و کعبه جلوه‌گاه تواَند ای نگاه تو راز بیداری عالمی در یَد پناه تواَند دل و جانم فدای روی تو باد کوچه‌ها تشنة نگاه تواَند . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تو بیا... باز کن از سر زلفت گره ای دوست بیا سنبل زلف تو ای دوست چه نیکوست بیا مردم چشم من از فیض حضور تو بری‌ست زان نگاه منِ دل‌خسته به هر سوست بیا کاشکی در حرم عشق تو می‌ماند دلم چون دل غم‌زده‌ام گرم تکاپوست بیا در سراپردة دل بی‌خبر از یار مباش کن حذر از دل بشکسته که بد خوست بیا طالب فیض حضوریم در این دیر خراب نکهت زلف تو ای دوست چه خوش‌بوست بیا حرمت آمدنت در دل ما می‌ماند باز کن از سر زلفت گره ای دوست بیا . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . غم انتظار بهارها همه در انتظار روی تواَند نگاه تشنه لبان تشنة سبوی تواَند شمیم زلف تو را آفت خزانی نیست بهارها همه سرمست رنگ و بوی تواَند تو در نگاه همه چون بهشت موعودی هزار عاشق بی‌دل اسیر کوی تواَند ز باده نکهت شور زندگی جاریست که سالکان جهان عاشق وضوی تواَند به دادخواهی ما جز تو دادخواهی نیست که چشم منتظران روز و شب به سوی تواَند ز کوی مهر و وفا مژدگانی‌ام بفرست که عاشقان جهان غرق آرزوی تواَند . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . از نو، تمام پنجره‌ها را مرور کن برگرد و از مسیر نگاهم عبور کن بر استوای اطلس چشمت گذار نیست این توبه‌توی قطب دلم را مرور کن روزی در این مسیر، به بن‌بست می‌رسیم بال و پری برای دلم جفت و جور کن با چلچراغ باور چشمان روشنت تاریک لحظه‌های مرا غرق نور کن گفتی به من که حاجت هیچ استخاره نیست از کوره راه مبهم ایمان عبور کن رفتم ولی، میانة راه است و شکّ و مرگ دست دلم به دامنت آقا! ظهور کن . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . آقا اجازه! من بنویسم برای تو دارایی‌ام تویی، دل و جانم فدای تو می‌خوانمت به حُرمت آوای قُدسی‌ات جان می‌دهد به ما نفس آشنای تو وقتی طلوع می‌کنی از پشت ابرها گل می‌کند زمین و زمان، زیر پای تو در آسمان دهکده اعجاز می‌شود با شعله‌ای که می‌دمد از چشم‌های تو برگرد آخرین سفری را که رفته‌ای تب کرده‌اند هر دو جهان در هوای تو برگرد تا گره بخورد لحظه‌ای به هم فریاد گریه‌های من و های‌های تو آقا بیا که هر کسی از راه می‌رسد سر می‌دهد طنین «انا الحق» به جای تو! تنها خودت شفاعت‌مان کُن که این طلسم وا می‌شود به مُعجزة رَبّنای تو . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . حتّی اگر نباشی... می‌خواهمت، چنان که شب خسته، خواب را می‌جویمت، چنان که لب تشنه، آب را محو توام، چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده‌دمان، آفتاب را بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره، تاب را بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل یا آنچنان که بال پریدن عقاب را حتّی اگر نباشی، می‌آفرینمت چونان که التهاب بیابان، سراب را ای خواهشی که خواستنی‌تر ز پاسخی با چون تو پرسشی، چه نیازی جواب را؟! . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .. ساعت دیدار میان باغ‌های سبز رؤیا چشم در راهم نمی‌خوابم، تو را امروز و فردا،‌ چشم در راهم جواب پرسشم را ... دیدگانم باز می‌گویند همانا چشم در راهم، همانا چشم در راهم سبک‌تر می‌وزی تو، مثل عطر مریمستان‌ها ولی من در حصار سنگ شب‌ها، در راهم نخواهد جادّه گر پایان بگیرد در مسیرخود نهایت را در این سرگشتگی‌ها، چشم در راهم سکوت است و سکوت است و سکوت است و سکوتستان تو را در هیبت امواج دریا، چشم در راهم تو نزدیکی، تو دوری، فهم کوتاهم نمی‌بیند تو را در بیشه‌های دور افرا، . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . جمعة موعود قامت افراخته از پشت اُفق بالایت صبح، سر می‌زند از بارقة سیمایت چه صبورانه، گذر می‌کند از کوه و کُتل از پس گردنه‌ها، گام زمان پیمانت شب، به هم بافته، بر شانة فردای سپید بافة نور، از آن سایة گیسوهایت در فراسوی اُفق، شورش توفان پیداست شده آغاز مگر همهمه،‌ از دریایت گرچه دنیا همه تاریک و غبارآلود است روز، پیداست از آن مشرق ناپیدایت بی‌گمان، هیبت و تشویش، فرو خواهد ریخت از فرود آمدن ضربت برق‌آسایت راز سربسته تویی، ای به حقیقت پیوند می‌کند جمعة موعود، خدا،‌ افشایت ‏
free image hosting
ebay image hosting

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ جمعه 6 خرداد 1390برچسب:اشعارامام زمان, توسط محمدرضااحمدی